آمدی اما برای با تو بودن دیر شد
آن جوان عاشق و دیوانه دیگر پیر شد
دیر کردی آنقَدَر با غصه تنها مانده ام
تا نگاهم در دل تاریک شب تسخیر شد
غم تمام لحظه هایم را به چالش می کشید
روح عشقم در میان غصه ها زنجیر شد
گرچه فریادم درون سینه جا می شد ولی!
بغض های عاشقانه، ناله ای شبگیر شد
آمدی معنی کنی این عشق را اما چه حیف!
شعرهایم در نبودن های تو تفسیر شد
خاطراتت روی زخم کهنه ام را باز کرد
رنج های بردنت از یاد، بی تاثیر شد
.....
اسماعیل رضوانی خو